خاطرات جبهه و جنگ:
?? یادش بخیر
در یکی از سنگرهای پاسگاه زید با تعدادی از عزیزان گردان کربلا نشسته بودم. بچه ها شربت آبلیمو درست کردند و این حقیر چند جمله ای صحبت کردم. صمیمیت به قدری بود که احساس کسالت و غربت راهی در وجود عزیزان نداشته باشد. بلکه حال و اشتیاق زیستن در کنار آن پرستوهای عاشق دل محبان را به سرای دلدادگی سوق می داد.
شربت خوردیم و آن مزاح های جانانه شروع شد. ناگهان عقربه های ساعت ندای حی علی الصلاه سر داد. یادم هست حاج احمد ترکی ، سیاهکار، حقیقی (شهیدی که هنگام دفن لبخند زد) و بهزادی در آن مجلس انس حضور داشتند.
از این بنده روسیاه درخواست امام جماعتی خواستند. با زبان ملایم خواستم که امروز برادر حقیقی امام جماعت شود و همه تایید کردند ولی آن ولی خدای خندان در قبر عَلَم مخالفت برافراشت. خیلی اصرار کردم و از خدا می خواستم که اگر شده فقط یک بار پشت سر این عارف واصل نماز بخوانم.. از جا بلند شد و با حالت گریز به سنگر بغل دوید.
باور کنید به دنبالش دویدم. دستش را گرفتم و به سنگر بچه ها آوردم. در همین فاصله گفت: آقا محسن!!!!!! من نمی تونم.
به آن چشمان عسلیِ عرفانیش نگاه کردم که با اشک محبت قرین بود.
دست کشیدم و با آن همه روسیاهی به نماز ایستادم. خوب یادم هست که در حین نماز همه به گریه افتادیم. باید به لشکر که در چند کیلومتری پشت خط بود برمی گشتم.
سوار آن لندکروز آبی رنگ شدم که دیدم شهید بهزادی این جمله را به حقیر گفت: آقای منابی!!!!!! انگار حال خوشی داری. لبخندی زد و از ماشین جدا شد.
عزیزان شهید، فدای مرامتان. فدای خون پاکتان بروم.
https://telegram.me/warmemory58
خاطرات جبهه و جنگ:
https://telegram.me/warmemory58
???? "ریش قلابی"
عملیات #بدر را با همه مشکلاتش پشت سر گذاشته بودیم. هنوز گرد غمبار #فراق دوستان سفر کرده را در سر داشتیم که سفر مشهد?? را برای تجدید روحیه مهیا کردند.
در راه برگشت، برای شادابی?? دوستان و همسفران دست به کار ریش مصنوعی خود که همیشه همراهم بود شدم. در مکانی بین راه ایستادیم تا استراحتی کنیم. از فرصت استفاده کرده و در اتاقکی ریش مصنوعی را بر چهره چسبانده، شال سبزی بر کمر و دستاری بر سر از اتاقک خارج شدم.??
در همان لحظه چشم نگهبان پارک?? که بمن افتاد، ناباورانه دستها را به سینه چسباند و با بغضی در گلو و چشمی اشکبار رو بمن کرد و گفت : "یا صاحب الزمان" ??
در حالی که دست و پای خود را گم کرده بودم، پرسید:
از کجا تشریف آوردید آقا؟
"، بیخبر از برداشت او گفتم:
" از بالا آمدم."??
این بار دست ها را بر سر گذاشت و صلوات پشت صلوات?? میفرستاد.
تازه متوجه برداشت او شده بودم.
بچههای گردان کم کم دور ما حلقه زده و لبخندزنان?? نگاهمان میکردند. خواستم او را رها کنم و بروم که گفت:
" کجا آقا! مگر من میگذارم"
هرچه میگفتم پدر جان اشتباه گرفتی، زیر بار نمیرفت تا اینکه لبه ریش مصنوعی را در جلو دیدگان دوستانی که قرار بود غافلگیرشان کنم پایین زدم و گفتم:"پدرم ببین اشتباه گرفتی!!
برای لحظاتی با دهان?? باز فقط نگاهم میکرد و مات و مبهوت اشتباه خود و بازیگوشی ما مانده بود.
و قهقهه بچهها که این بار مرا در غافلگیری میدیدند.????
https://telegram.me/warmemory58
خاطرات جبهه و جنگ:
" گودال قتلگاه "
در ابتدای سال شصت بودیم و غربت و مظلومیت جبهه ها. جبهه و شهر آبادان هم در آن محاصره نیمه تمام، حکایتی داشت شنیدنی.
با نیمی از نیروهای گردان بلالی عازم آبادان شده بودیم. امکان رفتن از روی جاده ممکن نبود. باید مسیر زیادی را با همه مشکلاتش از طریق دریا و با لنج طی می کردیم تا به جبهه آبادان برسیم. رفتن از طریق لنج کار بسیار مشکلی بود که هم وقت زیادی را صرف خود می کرد و هم خطرات زیادی به دنبال داشت.
مسئولین جنگ تصمیم به کشیدن مسیری از نیمه جاده ماهشهر تا آبادان کرده بودند.
جهاد سازندگی با تمام تجهیزات و ماشین آلات خود در این جبهه مستقر شده بود و شب ها مشغول کار می شد و ما باید تامین آنها را به عهده می گرفتیم. با هر مشقتی بود وارد منطقه شدیم. منطقه ای کاملاً کفی و بدون هیچ سنگر و جان پناهی و با یک خاکریز به طول سیصد متر. تنها موجودی ما ایمان و شوری بود که برای دفاع از این خاک مقدس با خود به همراه داشتیم.
ابتدا نیروها را در طول خاکریز به گروه های پنج ، شش نفری تقسیم کردند. تجهیزات ما عبارت بود از تعدادی سلاح ژ3 و آرپی جی که به هر گروه یکی داده بودند. تنها سلاح نیمه سنگین ما تفنگ 106 بود که گاه از آن استفاده می کردیم.
روزهای گرم آنقدر ما را کلافه کرده بود که تمام روز را مجبور بودیم در سایه ماشین آلات سپری کنیم. گاهی با چفیه و برانکارد حمل مجروح، سایه بانی می ساختیم و زیر آن پنهاه می گرفتیم.
گرمای روز یک طرف داستان ما بود. شب که می شد چنان سرمای استخوان سوزی به راه می افتاد که هر چه می پوشیدیم گرم نمی شدیم. روزها به همین منوال می گذشت و خبری از آمدن امکانات نبود.
.
. https://telegram.me/warmemory58
حکیم جوادی آملی:
?? این اگر به دست چهار تا مداح بیفتد....
??مگر انسان باید برای پول (به منبر) برود؟! مگر انسان در روستاها و شهر برای این برود که به او خوش بگذرد؟! مگر اکثر شهدا را این روستاییها ندادند؟ مگر قبور اینها گلزار شهدا نشد؟ شما شمال تهران میروید اگر کوچهای به نام شهید است او حالا چون سربازی رفته بود شربت شهادت نوشید؛ اما وقتی به جنوب تهران میرسید یا بخشهای فقیرنشین قم میرسید یا بخشهای فقیرنشین سایر شهرها میرسید آن وقت یعنی سال 61 و 62 و 63 و اینها آدم وقتی از این کوچه عبور میکرد، اگر یک وقت یک اعلامیهای میخواستند بچسبانند به این کوچه که فلان کس مرد جا نبود از بس عکس شهید پر کرده بود این کوچهها را، اینها صاحبان اصلی مملکتاند.
??مگر شما از این کوچهها عبور نکردید؟ مگر آن روز این عکسها را ندیدید؟ اگر کسی کاری داشت میخواست اعلامیهای به یکی از این کوچهها بچسباند که فلان کس مرد و فلان جا فاتحه است، جا نبود از بس عکس شهید بود، در همین کوچههای باریک قم. اینها شرف مملکتاند، سند شرف است؛ اینها با عاشورا و با منبر تربیت شدند
??خدای ناکرده این اگر به دست چهار تا مداح بیفتد این مگر میتواند آن حماسه حسینی را تبیین کند؟! باید علما فضلا مبلغین صاحبنظران قلمزنان اینها بروند، آن وقت آن مداحها تاج سر میشوند؛ وقتی یک واعظ یک ساعت سخنرانی بکند آن وقت سیل اشک را آن مداح به عهده دارد آن وقت همه مینالند و جا هم دارد. آن اشک شجاعت میآورد که آدم فهمید برای چه کسی دارد گریه میکند
??{ #نماز_جمعه 86/01/03}
_____________________
??مطالب و بیانات آیت الله جوادی آملی??
????https://telegram.me/hakimjavadiamoli
??????????
حکیم جوادی آملی:
?? ترس را ترساند....
??ذکر خدا امری قلبی است که هر خیر و برکتی از آن ناشی می شود و ذکر زبانی، دعا، نماز، تلاوت قرآن و غیره از آن جهت که سبب به وجود آمدن این امر قلبی می شود، ذکر شمرده شده است. آنچه را قرآن کریم مایهی آرامش قلب می داند: (ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب)همین ذکر قلبی است.
??این که امام حسین(علیه السلام) چون کوه در مقابل انبوهی از اندوه ایستاد و هیچ گونه تردید، اضطراب، دودلی، ترس و وحشت را به خود راه نداد، بلکه ترس را ترسانده و اضطراب را مضطرب نموده و تردید را مردّد کرده بود، منشأش همین ذکر قلبی و توجه باطنی و اندرونی بود. این همان سکینت و وقاری است که خداوند بر دل مؤمنان راستین القا می کند: (هو الّذی أنزل السّکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم)
??از این رو سالار شهیدان(علیه السلام) پیوسته نام خدا بر لب و یاد خدا در دل دارد موقع حمله به دشمن «لاحول ولاقوّة إلاّ بالله العلىّ العظیم»می گوید، هنگام احساس خطر مرگ (إنّا لله وإنّا إلیه راجعون) بر زبان جاری می کند، هنگام رسیدن به کربلا، از بلاها و مصیبتهای آن به خدا پناه می برد؛ «أللّهمّ أعوذ بک من الکرب والبلاء»، وقت عزیمت جوان دلاورش به میدان نبرد، خدا را شاهد می گیرد:«أللّهمّ اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز إلیهم...»
چرا عرفاى ما همه زیبایى دوست بوده اند؟
??براى آنکه عارفان حظى از این زیبایى را در درون خود احساس مى کردند.
زیبایى هاى درون،
زیبایى هاى بیرون را براى آنان معنى دار کرده بود.
بلکه از این بالاتر به آنان کشف زیبایى را آموخته بود.
در جاهایى که چشم هاى ناآزموده دیگران زیبایى را نمى دیدند،انان مى دیدند.
این کشف کوچکى نبود که عارفان ما خداوند را زیبا مى دیدندو این زیبایى را واقعا دریافت مى کردند.
جمال خداوند سخنى است که بسیارى به زبان مى گویند ولى نوادرى آن را به دل درمى یابند.
زیبائیى که مافوق تصور است وبسى برتر است از زیبایى هاى عنصرى و خاکى و جسمانى:
هرکسى پیش کلوخى سینه چاک
کان کلوخ از حسن آمد جرعه ناک
این زیبایى هاى ظاهرى،باده هاى خاک آلودند،جرعه هایى از حسن اند که برگل ریخته شده اند.
یک انسان زیبا،یک گل زیبا،یک منظره زیبا،زیباهستند اما زیبایى ناخالص و خاک آلود.
این باده خاک آلود که اینجنین مست و مجنون مى کند،اگر خالص باشد صد بار مستى آورتر است.
جرعه خاک آمیز چون مجنون کند
مر ترا تا صاف او خود چون کند
چرا عرفاى ما همه زیبایى دوست بوده اند؟
??براى آنکه عارفان حظى از این زیبایى را در درون خود احساس مى کردند.
زیبایى هاى درون،
زیبایى هاى بیرون را براى آنان معنى دار کرده بود.
بلکه از این بالاتر به آنان کشف زیبایى را آموخته بود.
در جاهایى که چشم هاى ناآزموده دیگران زیبایى را نمى دیدند،انان مى دیدند.
این کشف کوچکى نبود که عارفان ما خداوند را زیبا مى دیدندو این زیبایى را واقعا دریافت مى کردند.
جمال خداوند سخنى است که بسیارى به زبان مى گویند ولى نوادرى آن را به دل درمى یابند.
زیبائیى که مافوق تصور است وبسى برتر است از زیبایى هاى عنصرى و خاکى و جسمانى:
هرکسى پیش کلوخى سینه چاک
کان کلوخ از حسن آمد جرعه ناک
این زیبایى هاى ظاهرى،باده هاى خاک آلودند،جرعه هایى از حسن اند که برگل ریخته شده اند.
یک انسان زیبا،یک گل زیبا،یک منظره زیبا،زیباهستند اما زیبایى ناخالص و خاک آلود.
این باده خاک آلود که اینجنین مست و مجنون مى کند،اگر خالص باشد صد بار مستى آورتر است.
جرعه خاک آمیز چون مجنون کند
مر ترا تا صاف او خود چون کند