خاطرات جبهه و جنگ:
?? خاطرات عملیات طریق القدس (18)
?? جادرجا شهید شده بود. یعنی هنوز باورمون نشده بود یعنی هنوز عظیم داشت صداش می کرد با یک صدایی فکر می کردیم که چی شده افتاده چون خونریزی نکرده بود فقط تیر رفته بود اینور سرش از اونور در اومده بود و با یک حالت ملتمسانه ای صداش می کرد که حسین – حسین.
من که رسیدم دیدم نه، حسین ملحق شده به خدای خودش. دیگه اصلاً با ما کاری نداره. دو سه دقیقه ای بالای سرِ حسین بودیم که شاید مثلاً بتونیم یه کاری کنیم. هنوز باورمون نشده بود که شهید شده باشه. شاید بتونیم حرکتی ازش ببینیم. شاید بتونیم تنفس بهش بدیم اگه زخمی باشه که عظیم گفت بلند کنیم ببریم. من برگشتم دیدم هیچکس از نفرات نمونده.
یعنی ما جزو نفرات آخر بودیم. شاید سه یا چهار نفری که پشت سرِ ما بود از پیش ما گذشته بودن و منو عظیم و جنازه شهید حسین تنها مونده بودیم. عظیم خیلی بخاطر صمیمیتی که بین خودش و حسین از قبل برقرار بود ناراحت بود می گفت که بلند کن ما دو نفری سعی کردیم حسین رو بلند کنیم.
شهید وقتی که جان از بدنش خارج می شه دیگر تعادل اون رو نداره که بشه به راحتی بلندش کرد و با توجه به اون زمین چسبناک و گلی که ما درش قرار گرفته بودیم خیلی سخت بود بلند کردنش. دو سه بار اون رو دو نفری بلند کردیم به یک طرف می غلتید و می افتاد و عظیم اسلحش رو دست من داد و به من گفت که کمک کن و بندازش روی شونه های من. عظیم خودش حسین رو برداشت و من سه تا اسلحه ها رو انداختم روی دوشم. اسلحه حسین و خودم و عظیم رو و دیدم عظیم حدود یک پنج تا شش قدمی حسین رو جلو برد و پاهاش در گِل گیر کرد و باز حسین رو گذاشت زمین و دیدیم که خیلی مشکل بود.
برگشتم دیدم که تانک عراقی فاصلش از ما شاید کمتر از دویست متر یا سیصد متر است و دیگه داره می رسه و من گفتم که عظیم تانک های عراقی دارن می رسن و عظیم همینجور که از چشماش اشک می ریخت به من گفت که من از پیش حسین نمی رم اونم منتظر بود که همونجا شهید بشه.
من نگاهی کردم که خدایا این دوتا رو بذارم برم! بایستیم پیش شهید! اصلاً تکلیف چیه! که با کمال تعجب دیدم که یک لنکروزی که بعداً فهمیدم که این راه رو گم کرده بود و از شب قبل یعنی قبل از اینکه هوا تاریک بشه اشتباهاً وارد نیروهای عراقی شد ه بود و داشت از منطقه ای که کاملاً عراقی ها بهش مسلط بودن و شاید عراقی ها تصور می کردن این ماشین مالِ خودشونه از پیش تانک ها گاز داد و به سرعت اومد از منطقه فرار کنه و خودش رو نجات بده و شاید از ما هم 100 متری رد شده بود.
?? پایان
.
. https://telegram.me/warmemory58
.
.