آن که حق کسى را گزارد که حقش را به جا نیارد ، به بندگى او اعتراف دارد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
ایران ، خمینی ، امام ، خدا ، اخلاق ، اسلام ، درمان ، جوادی ، و ، قران ، سلوک ، عشق ، یهود ، عرفان ، نماز ، املی ، امریکا ، علی ، شهید ، حسین ، سالک ، مراقبه ، گناه ، سیر و سلوک ، انسان ، پیامبر ، قرایتی ، نفس ، امام خمینی ، در ، انقلاب ، محمد ، سیر ، شیطان ، صحیفه ، دل ، را ، چشم ، با ، به ، از ، عقل ، شب ، مرگ ، قلب ، روغن ، زن ، پوست ، دنیا ، کربلا ، که ، ذهن ، خود ، خودارضایی ، الهی ، شهادت ، سکوت ، قاشق ، عسل ، عاشق ، مردم ، عارف ، فرزند ، علم ، سلام ، سروش ، الله ، ارامش ، : ، درد ، جوادی املی ، جوان ، حسن ، حسن زاده ، برای ، شاه ، عکس ، فنا ، نماز شب ، کتاب ، یک ، نهج البلاغه ، نور ، نامه ، مهدی ، لذت ، فیلم ، صورت ، پناهیان ، بهشت ، پا ، ایمان ، ، ، جهان ، جنسی ، تقوی ، حکمت ، خانه ، روح ، دعا ، دوست ، دین ، رفتار ، رمضان ، خاک ، تو ، توحید ، ترس ، حقیقت ، Imam Jomeini ، آب ، اخلاص ، ازدواج ، استاد ، امام زمان ، بچه ، شیعه ، عرق ، عبادت ، فکر ، شهوت ، سحر ، سر ، زینب ، ما ، مادر ، مغز ، مقدس ، مومن ، نفوذ ، ویتامین ، کبد ، کودک ، کوچک ، نهضت ، میرباقری ، موسیقی ، ملت ، مقام ، معرفت ، مسجد ، مسلمان ، مسیحیت ، محبت ، قیامت ، زنجبیل ، زندگی ، سرکه ، شراب ، عیسی ، غذا ، عراق ، ظاهر ، صهیونیزم ، پدر ، این ، استبداد ، ازادی ، اربعین ، احکام ، اسراییل ، آرامش ، . ، _ ، تربیت ، ترک ، توبه ، تنها ، تقوا ، خلوت ، خواب ، خود ارضایی ، رهبر ، ذکر ، رابطه ، دندان ، دولت ، دروغ ، دست ، دشمن ، دوزخ ، ذات ، روحانی ، روز ، دانشگاه ، دانش ، حکومت ، حیوان ، خاطره ، تقویت ، حضرت ، حجاب ، جنگ ، چرا ، جان ، جبهه ، استقلال ، اعتیاد ، ادرار ، ادم ، اردکان ، ایه ، انگلیس ، انس ، انحراف ، امیر ، بد ، بهاییت ، صمدی ، شکر ، شکم ، صبر ، ظهور ، عاشورا ، غفلت ، غم ، عمر ، فلسفه ، فاطمی نیا ، شریعت ، شعر ، شناخت ، سیروسلوک ، سیستان ، سید الشهدا ، سیب ، سگ ، زیارت ، زیتون ، زبان ، زمان ، زمین ، گل ، مجلس ، مبارزه ، لذت با ذلت ، لبخند ، مسلم ، مدافع ، مرد ، معجون ، معده ، مسیح ، من ، مناجات ، مو ، مکارم ، میر باقری ، نعناع ، هدیه ، یا ، وصال ، همسر ، وهابیت ، کنید ، کنترل ، کلیه ، کوفه ، کتیرا ، کار ، یار ، یزد ، یهودیت ، کافر ، کره ، کوه های ، کلید ، کلیسا ، کشور ، کلام ، کن ، کمر ، هوا ، وجود ، وصل ، وطن ، وحشی ، هستی ، نیست ، نواب ، نظام ، نعنا ، نجومی ، نخودکی ، نسیم احکام ، میخک ، مدینی ، محاسبه ، محمود حقیقی ، مستی ، مسابقه ، گونی نخی ، گیاه ، ماست ، مثل ، گندم ، قرائتی ، قلم ، قدس ، قدم ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :122
کل بازدید :149772
تعداد کل یاداشته ها : 1022
04/4/27
1:37 ص

خاطرات قرآنی از شهدا

در فرصت های کم، قرآنش باز بود

شهید مهدی زین الدین

توی خیبر، یادم هست، شب هایی که یک کم فرصت پیدا می کرد. قرآنش باز بود. داشت سوره ی واقعه را حفظ می کرد و چه قدر خوشحال بود .(1) 

در هر فرصتی، قرآن می خواند

شهید مهدی زین الدّین

به قرآن خواندن هم علاقه ی زیادی داشت. پنج سالش بود که می دیدم وقتی مادرش روی سجّاده قرآن باز می کند، می رود و می نشیند کنارش و به کلمات قرآن نگاه می کند؛ به قرآن خواندن مادرش همین شد که زود یاد گرفت.

خوب و روان قرآن می خواند صدایش هم خوب بود. وقتی که بزرگ تر شد، هر وقت که پیدا می کرد، زود قرآن را از جیبش در می آورد و می خواند، حتّی اگر پنج دقیقه وقت داشت. یاد گرفت نماز شب بخواند. تا آخر عمرش ندیدم یک شب نخواند.(2 

قرآن را ترتیل و زیبا می خواند

شهید مصطفی چمران

صبح های زود که بلند می شد می نشست قرآن می خواند. صدایش توی طبقه ی اول و دوم ساختمان ستاد می پیچید. قرآن را ترتیل می خواند، زیبا می خواند.(3) 

همرزمانش را با قرائت قرآن، آرام کرد

شهید مسعود شعربافچی

در آن لحظات هیچ چیز نمی توانست آن قدر آرامشان کند به جز آیات قرآن، چند ساعتی بود که با قایق روی آب های هور سرگردان بودند. قرآنش را باز کرد و شروع به خواندن کرد.

45 دقیقه ای می شد که صدای زیبای قرائتش آرامش را به دل همرزمانش برگردانده بود. بعد هم تسبیح را بین بچه ها گرداند تا ذکر بگویند.(4) 

باز هم باید بخوانم

شهید محمود کاوه

آن وقت ها هر کی بلد نبود قرآن یاد بگیرد فلکش می کردند. من و محمود با هم می رفتیم مکتب. من هفت سالم بود او پنج سال.

به من می گفت: «نباید فلک شویم».

برگشتن ها یا رفتن ها، توی راه، از هم قرآن می پرسیدند. مثلاً ابجد را مدام از هم سؤال می کردیم.

یا اصلاً قرآن می خواندیم. با صدای بلند می خواندیم. بیش تر محمود می خواند تا من، صدایش هم خوب بود بیش تر می خواند. خوشش می آمد با صدای بلند بخواند.

به من می گفت: «بخوان».

می گفت: «اگر نخوانی باز می آید سرت داد می زند خجالت می کشی ها».

به سوره های قرآن که رسیدیم توی خانه هم تمرین می کرد.

می گفت: «می خوانم ببین قشنگ می خوانم یا نه».

می گفتم: «صدایت که بد نیست».

می گفت: «غلط چی؟ غلط نمی خوانم؟»

می گفتم کجاهایش را غلط خوانده.

می گفت: «پس باز هم باید بخوانم».

یک سال رفتم آن جا.(5)

 جلسه های قرآن، کوثرند

شهید حسن تُرک

گفتم: «می خواهم بیایم جبهه!»

گفتم: «تعطیلش می کنم»!

خیلی عصبانی شد. تا آن روز عصبانیّتش را ندیده بودم. محکم جوابم را داد: «تو همین جا می مانی؛ جلسه را هم تعطیل نمی کنی. کاری که شما در جلسه ی قرآن انجام می دهید، کمتر از به جبهه آمدن نیست».

جرأت حرف زدن نداشتم. دستش را گذاشت روی شانه ام. لحن صدایش مهربان تر شد. گفت:

«باور کن بچه های جلسه ای که به جبهه می آیند خیلی خودساخته و کم زحمت اند. ما را کمک کن. این جلسه های قرآن کوثرند. اگر این ها باشند، همیشه نیروی مخلص برای جنگ و کار سیاسی داریم. امّا اگر جلسه ها را تعطیل کنیم، هیچ چیز نداریم!:

از دستش ناراحت بودم. گفت: «برادرجان! به کسی از این قول ها نمی دهم، اما به تو این قول را می دهم که اگر خدا قبولم کند، همیشه دعایت کنم!»

دیگر چیزی نگفتم.

حالا هر وقت که جلسه را شروع می کنیم و بچه ها قرآن می خوانند، می بینمش که از داخل قابل عکس می خندد. انگار زیر لب چیزی هم زمزمه می کند.(6) 

با صدای اذان، به قرآن خواندن خاتمه می دهد

شهید حسن ترک

نشسته است کنار چادر انفرادی. قرآن جیبی کوچکی دستش گرفته است و با صدای آرامی قرآن می خواند.

معلوم است صوت زیبایی دارد. لباس فرم پاسداری اش به کهنگی می زند. یک نفر اذان می گوید. قرآن را می بندد. آن را می بوسد و داخل جیبش می گذارد.

نیم ساعت می شود که اینجا نشسته ام و زل زده ام به او. بلند می شود. آستین هایش را بالا می زند. متوجّه من می شود. چشم هایمان در هم گره می خورد. لبخند می زند:

- عجّلوا بالصّلوة.

با اشتیاق به طرف تانکر آب می رود تا وضو بگیرد.(7)

 قرآن را با معنی و تفسیر می خواند

شهید حسین مهدوی آرا

اهل ذکر و تلاوت قرآن بود و خود را مقیّد به تلاوت چندین آیه در روز می دانست. بخصوص در ماه مبارک رمضان حتماً یک یا دو بار قرآن را ختم می کرد. در معنای قرآن بسیار تدّبر می کرد و به تفاسیر مراجعه می نمود و قرآن را حتماً با معنی و تفسیر آن می خواند و در اکثر سخنرانی های خود از آیات قرآن با تأکید بر معانی آن استفاده می کرد.(8)

 خواندن قرآن به جای پاسخ به عصبانیّت

شهید علی صیاد شیرازی

بحثمان که می شد، تا می دید من عصبانی شده ام، زود می رفت پایین. می نشست قرآن می خواند.(9) 

تلاوت قرآن و نماز تا طلوع آفتاب

شهید علی صیاد شیرازی

بعد از اذان صبح هم که هیچ وقت نمی خوابید. تا وقتی آفتاب طلوع کند، مشغول خواندن نماز و قرآن بود.(10) 

در سرمای سخت، تا خودِ صبح قرآن خواند

شهید علی صیّاد شیرازی

گوشه ی برزنت را کشیده بودند روی خودشان. جا نبود من و صیّاد بخوابیم. روی زمین نم دار و سرد دراز کشیدیم. نگاهش می کردم، سردش بود و می لرزید، من هم همین طور. دندان هایم می خورد به هم.

گفتیم پشت به پشت هم بدهیم شاید کمی گرممان شود. شاید یک ساعت نگذشت که دیدم بلند شد. توی آن هوای سرد وضو گرفت و ایستاد به نماز.

من فقط نگاهش می کردم. اصلاً حسّ تکان خوردن هم نداشتم چه برسد به نماز خواندن. نمازش که تمام شد تا خودِ صبح قرآن خواند. بعد هم بچه ها را بیدار کرد. روی همان تپّه نماز جماعت خواندیم بعد هلی کوپتر آمد، سوار شد و رفت.(11) 

صدای خوش و دلنشین

شهید نادر (حسین) مهدوی

حسین صدای خوبی داشت. با صوت خوش و دل نشینی قرآن قرائت می کرد. در اغلب جلساتی که در سپاه پاسداران تشکیل می شود، خودش قرآن می خواند. دعاهایی چون دعای کمیل یا زیارت عاشورا را با صدای خوش قرائت می کرد.(12)

 چرا موقع قرآن خواندن صحبت می کنند؟

شهید اسدالله کشمیری

دروه ی قرآنی داشتیم که بزرگان محل آن را راه انداخته بودند. اسدالله مرتب در این دوره ها شرکت می کرد. با اینکه کودک بود، آرام و با دقت به قرآن گوش می داد. بهتر از بزرگترها. وقتی کسی در جلسه صحبت می کرد ناراحت می شد و می گفت:

«چرا سر قرآن صحبت می کنند؟ چرا توجّه نمی کنند؟ اینها که سنّشان زیاد است دیگر نباید حرف بزنند!»

من که اعتراض به بزرگترها را کار درستی نمی دانستم می گفتم: «سنّی از آن ها گذشته، حرف زدن با آنها فایده ندارد.»

امّا او وظیفه ی خود می دانست که به بزرگترها تذّکر بدهد و این آیه را یادآور شود که: «وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ‌» (13)

 

گرد آوری: گروه دین و اندیشه سایت تبیان زنجان

http://www.tebyan-zn.ir/Religion_Thoughts.html

منبع:راسخون


گرد آوری: گروه دین و اندیشه سایت تبیان زنجان

http://www.tebyan-zn.ir/Religion_Thoughts.html

 

پی نوشت :

1. تو که آن بالا، نشستی، ص 8.

2. تو که آن بالا نشستی، صص 86-85.

3. مرگ از من فرار می کند، ص 229.

4. ستارگان درخشان (7)، ص 62.

5. ردّ خون روی برف، ص 199

6. آن روز سه شنبه بود، ص 50.

7. آن روز سه شنبه بود، ص 51.

8. با افلاکیان در جاده های عشق (شهید حسین مهدوی آرا). صص 40-39.

9. خدا می خواست زنده بمانی، ص 8.

10. خدا می خواست زنده بمانی، ص 24.

11. خدا می خواست زنده بمانی، ص 31.

12. نادر، ابراهیم، حسین، ص 170.

13. حریف شب، ص 8.