بسم الله الرحمن الرحیم
صد سال گوسفند باشیم یا یک سال شیر؟ (بزرگى و بزرگوارى روح)
«احمدبن عبداللَّه الخجستانى را پرسیدند تو مردى خربنده بودى، به امیرى خراسان چون افتادى؟ گفت: به بادغیس در خجستان روزى دیوان حنظله بادغیسى همى خواندم، بدین دو بیت رسیدم:
مِهترىگر به کام شیر در است شو خطر کن ز کام شیر بجوى
یا بزرگى و عزّ و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروى
داعیهاى در من پدید آمد که به هیچ وجه در آن حالت که بودم راضى نتوانستم بود. خران بفروختم و اسب خریدم و از وطن خویش رحلت کردم و به خدمت على بن اللّیث (صفّارى) شدم ... اصل و سبب این دو بیت بود.» (نظامى)
کسی که آرزو دارد در ثروت شخص اول شود (البته آرزوى توأم با حرکت) یک روح بزرگ دارد. بزرگى روح در مقابل کوچکى و حقارت است و جنبه کمّى دارد. روح بزرگ یک آرزوى بزرگ است. یک اندیشه بزرگ و وسیع است.
روح بزرگ به کمى و کوچکى و حقارت تن نمىدهد، به کم از قدر خود راضى نمىشود.
به کم از قدر خود مشو راضى بین که گنجشک مىنگیرد باز
روح بزرگ اهل مهاجرت است، به کنج خانه و به آب و خاک خود قناعت نمىکند؛ سفر مىکند. از دریاها و خطرها استقبال مىکند. شب و روز مىکوشد و درنتیجه زودتر پیر مىشود. بیمارى قلبى مىگیرد و مثل «جمال عبدالناصر» در نیمه راه زندگی مىمیرد. «موسولینى» گفت: «بجاى آنکه صد سال گوسفند باشم ترجیح مىدهم یک سال شیر باشم.»
اسکندر و خشایار شاه و نادر و ناپلئون روحهاى بزرگ و ناآرام بودند چون یک جاه طلبی بزرگ، یک حسادت بزرگ، یک شهوت بزرگ، یک تجمل پرستی بزرگ داشتند. اینها با مقایسه با روحهاى کوچک البته عظمت و اهمیت بیشترى دارند. اینها اگر به جهنم هم بروند یک روح بزرگ به جهنم رفته است!
اما بزرگوارى غیر از بزرگى است. بزرگوارى روح در مقابل کوچکى روح نیست، بلکه در مقابل پستى و
دنائت روح است. ممکن است خیلی از روح های بزرگ، پست و ذلیل باشند. این بزرگواری با منطق مادی سازگار نیست. از این رو گفته اند:
تن مرده و گریه دوستان به از زنده و خنده دشمنان
مرا عار آید از این زندگى که سالار باشم کنم بندگى
«انَّ الْحَیاةَ فى مَوْتِکُمْ قاهِرینَ وَالْمَوْتَ فى حَیاتِکُمْ مَقْهورینَ»
«زندگی در مرگ پیروزمندانه شما و مرگ در زندگی با شکست است.» (خطبه 51 نهج البلاغه)
کاری از جواد حاجی اکبری
بر گرفته از بحث «بزرگى و بزرگوارى روح»، مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى (ره)، ج17،ص660