آدمیان معمولا به وضعی که در آن زندگی می کنند خو می گیرند و این وضع را گویی وضع جاودانه می پندارند و چنین تصور می کنند که عوض کردن آن وضع ، به هم زدن نظام احسن عالم است و تامل نمی کنند که همین که ما می توانیم تصرفی در عالم کنیم ، خود از محاسن این نظام احسن است. شما هیچ وضعی از این جهان را نمی توانید به غیر خدا نسبت بدهید. پس نباید منتظر بنشینید و بگویید که خدا معیشت را قسمت کرده و کار پایان پدیرفته است. خود تغییر دادن جهان هم عین تقدیر است. این سخنان همه در مقام تکوین و بیان نسبت جهان و خداست. در مقام تشریع ، البته ما حق نداریم هر کاری بکنیم؛ آن مسئله دیگری است. به عبارت دیگر نیک و بد و طاعت و معصیت همه مقدّر خداوندند، گرچه ما مکلفیم جز طاعت نکنیم. روایت مشهوری از امیرمومنان (ع) نقل شده است که ایشان از زیر دیوار شکسته ای برخاستند و به طرف دیگر رفتند. به ایشان گفتند: شما از قضای الهی فرار می کنید؟ ایشان گفتند: من از قضای الهی به قدر الهی فرار می کنم.1 در واقع آن اعتراض کننده میخواست به ایشان بگوید که چرا شما بلند شدید؟ چرا فرار کردید؟ اگر قرار است که این دیوار فرو بریزد که خواه ریخت. دیگر فرار کردن یعنی چه؟ جواب امیرمومنان این بود که خود فرار کردن جزء تقدیر الهی است. من اگر بگریزم ، این عین تقدیر است؛ اگر هم بنشینم ، عین تقدیر است. و من تنها نمی نشینم بل می گریزم. من هر کاری عقلم بپسندد می کنم تا گفته چیزی مقدّر است ، از کاری دست کشید. این از بدترین بدآموزیهایی است که نسبت به معارف دین شده است. در حقیقت در این گونه موارد ، توسّل به جبر و تقدیر ، سر پوشی است برای میل نهانی یا کاهلی شخص ، چیزی را که نمی خواهد انجام دهد و به اقدامش بر نمی خیزد ، نشدنش را به جبر منسوب می کند. مولوی این ترفند روان شناسانه را خوب درک کرده است:
در هر آن کاری که میلت نیست و خواست
اند آن جبری شدی کین از خداست
(مثنوی ، دفتر اول ، بیت 636)
1. صدوق ، التوحید ، حدیث 8 ، باب القضاء و القدر