مسلم کیست؟
مسلم فرزند عقیل بن ابی طالب برادر امام علی علیه السلام بود. عقیل به تربیت فرزندان خویش توجه خاصی داشت و آنان را بسیار مؤمن و پرهیزکار بار می آورد. در این میان، مسلم سرآمد همه این چهره های تابناک و از برجسته ترین نمونه های تربیتی اسلام بود. او بعد از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به دنیا آمد و در گلزار ایمان پرورش یافت. مسلم، کوله بار تجربه خویش را از تمام حوادث و مسائل صدر اسلام انباشته کرده بود. او در مدینه از آن زمان که چهره زشت انحراف، هویدا شد و به پیدایش استبداد بنی امیه انجامید و کاروان توحید به دست قلندران قدّاره بند از مسیر خویش منحرف شد، عمیقا مسائل را بررسی کرده، حق را از باطل تشخیص می داد و به دنبال آن بود. مسلم پس از فاجعه محراب خونین کوفه و شهادت امیرمؤمنان و مصیبت جانسوز امام حسن علیه السلام ، در سخت ترین شرایط تاریخ و در برابر مرموزترین توطئه و جنایتکارترین عنصر اموی یعنی یزید، روبه سوی امام حسین علیه السلام نمود و او را یاری داد.
زمانی که مسلم هجده ساله بود، عقیل از دنیا رفت و تربیت او به دست امیرمؤمنان علی علیه السلام افتاد. آن حضرت، مسلم را همانند فرزندان خود رشید، شجاع و فهیم بار آورد. در تاریخ آمده که پنج نفر از فرزندان عقیل در واقعه کربلا به شهادت رسیدند که شجاع ترین آنها مسلم بود. جالب آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سال ها قبل، از شهادت فرزندان عقیل در رکاب امام حسین علیه السلام خبر داده بود.
غربت مسلم بن عقیل ع
ابومخنف از یونس بن اسحاق و او از عباس جدلی روایت کرده است که ما چهار هزار نفر (1) بودیم که با مسلم بن عقیل علیه ابنزیاد خروج کردیم. هنوز به دارالاماه نرسیده بودیم که سیصد نفر شدیم.
سرانجام مردم کوفه کم کم از پیرامون مسلم پراکنده شدند. و کار به جایی رسید که زنها آمدند و دست فرزندان یا برادران خود را گرفتند و به خانه بردند. و مردان نیز آمدند و به فرزندان خویش گفتند که سراغ کار خود بروید، زیرا فردا که لشکریان شام به اینجا برسند، ما تاب مقاومت در برابر آنان را نداریم.
کار به جایی رسید که مسلم نماز مغرب را فقط با سی نفر در مسجد خواند. و پس از بیرون آمدن از مسجد هیچ کس همراه مسلم نبود تا او را در شهر غریب به جایی راهنمایی کند و یا به خانهی خود ببرد.
آوارگی مسلم ع در کوچه های کوفه
پس مسلم به تنهایی در کوچههای کوفه میگشت تا به خانهی «طوعه» رسید که کنیز آزاد کردهی اشعث بن قیس، همسر اسید خضرمی بود و از او پسری داشت. چون پسرش به خانه نیامده بود، در خانه منتظر پسر خود بود. حضرت مسلم چون طوعه را دید، نزد او رفت و سلام کرد و به وی فرمود: ای کنیز! به من آبی ده. طوعه جام آبی برای او آورد. مسلم آب را آشامید و همان جا نشست.
طوعه جام آب را به خانه برد و هنگامی که دوباره برگشت، مسلم را دید کنار در خانهی او نشسته است. طوعه به مسلم گفت: مگر آب نیاشامیدی؟ مسلم فرموود: آری. طوعه گفت: برخیز و به خانهی خود برو. مسلم جواب او را نداد. طوعه دوباره سخن خود را تکرا کرد. مسلم همچنان خاموش بود و چیزی نمیگفت، تا بار سوم که آن زن گفت: سبحان الله!ای بندهی خدا! برخیز و به سوی خانه و خانوادهی خود برو، زیرا بودن تو در این وقت شب بر در خانهی من شایسته نیست، و من تو را حلال نمیکنم.
روضه پناهنده شدن مسلم به یک زن در کوفه
مسلم برخاست و به طوعه فرمود: یا امة الله! مرا در این شهر خانه و خویشاوندی نیست. غریب هستم و ره به جایی نمیبرم. آیا ممکن است به من نیکی کنی و مرا در خانهی خود پناه دهی و من در آینده جبران نیکی تو را نمایم؟ طوعه گفت: جریان تو چیست؟ به او فرمود: من مسلم بن عقیل هستم که این کوفیان مرا فریب دادند و از دیار خود آواره کردند و دست از یاری من برداشتند و مرا تنها گذاشتند.
روضه ذکر و مناجات مسلم ع در خانه ی طوعه و سلام بر امام حسین ع
گریز به شب عاشوراء و ذکر وتسبح و قرآن اصحاب امام حسین ع
طوعه گفت: تو مسلم بن عقیل هستی؟ فرمود: آری. آن زن مسلم را به داخل خانهی خود دعوت کرد و جای نیکو و غذا برای او آماده ساخت. مسلم غذا میل نکرد و آن زن نیز مشغول کارهای خانهاش بود، که پسرش بلال به خانه آمد. بلال متوجه شد که مادرش به یکی از اتاقها بسیار رفت و آمد میکند. از مادر جریان را پرسید. مادرش خواست جریان را پنهان نماید، اما پسر اصرار کرد و مادر جریان آمدن مسلم را برای او گفت و پسرش را سوگند داد که این خبر را برای کسی بازگو نکند. آن گاه پسرش ساکت شد و خوابید.
از سوی دیگر ابنزیاد به مسجد رفت و نماز خواند و سپس بر بالای منبر رفت و گفت: مسلم در خانهی هر کس باشد و به ما خبر ندهد، جان و مال او از بین خواهد رفت. و هر کس مسلم را به نزد ما آورد، بهای دیهی مسلم را به او خواهم داد. آن گاه از منبر پایین آمد و به داخل قصر خود شد.
چون صبح شد، ابنزیاد در مجلس نشست و به مردم کوفه اجازه داد تا وارد شوند،
گروه فرهنگی تبلیغی رائد, [02.10.16 13:28]
و محمد بن اشعث را نوازش نمود و در کنار خود نشاند. در آن هنگام پسر طوعه به قصر ابنزیاد آمد و خبر پنهان شدن مسلم را به عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث داد. او نیز خبر را به پدر خود آهسته گفت. ابنزیاد چون در کنار محمد بن اشعث نشسته بود، خبر را فهمید. پس محمد بن اشعث را دستور داد تا برخیزد و مسلم را بیاورد و عبیدالله بن عباس سلمی را با هفتاد نفر از قبیلهی قیس همراه او نمود
صدای سم اسبان و رسیدن به در خانه ی طوعه
گریز به سم اسبان در روز عاشوراء
لشکر آمدند تا به در خانه ی طوعه رسیدند. مسلم چون صدای پای اسبان را شنید، شمشیر خود را برداشت. آنها در خانه ریختند و بر مسلم بن عقیل حمله کردند. مسلم نیز بر آنان حمله نمود و از خانه بیرون آمد.
علامهی مجلسی - رحمت الله علیه - در جلاء العیون فرموده است که چون مسلم صدای پای اسبان را شنید و فهمید که به سوی او آمدهاند، گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و ششیر خود را برداشت و از خانه بیرون آمد. تا چشمش به آنان افتاد، شمشیر خود را کشد و بر آنها حمله نمود و تعدادی از آنان را به خاک هلاکت افکند، تا آنکه بکر بن حمران ضربهای به صورت مبارک مسلم زد و لب بالای او را شکافت و دندان وی را انداخت.
سنک زدن مسلم از پشت بامها
گریز به سنگ زدن اسراء و حضرت زینب س
مسلم همچنان حمله می کرد. لشکر دشمن که در جنگ با او ناتوان شده بودند، بر بامها رفتند و سنگ و چوب بر او زدند. و نیها را آتش زده، بر سر مسلم انداختند. ولی باز مسلم حمله کرد و تنی چند از آنان را کشت.
امان دادن به مسلم بن عقیل ع
محمد بن اشعث چون دید به آسانی نمی تواند مسلم را شکست دهد، او را امان داد. مسلم پس از زخمهای بسیاری که بر او وارد شده بود، پذیرفت،
ولی به روایت سید بن طاووس هر چه به مسلم امان دادند، او نپذیرفت و بر آنان حمله کرد تا آنکه بدنش زخم بسیار دید، و شخصی ا از دشمن نیزهای بر پشت او زد و مسلم را با صورت روی زمین انداخت و آن گاه او زا دستگیر کردند.
اشک مسلم ع در بازار کوفه
دل شوره یمسلم برای امام حسین ع
پس استری آوردند و مسلم بن عقیل را بر روی آن سوار کردند. در این هنگام اشک از چشمان مسلم روان شد و گفت: «انا لله و انا الیه راجعون». عبدالله بن عباس سلمی به مسلم عرض کرد: چرا گریه می کنی؟ آن هدف بزرگی که تو داری، این آزارها در دستیابی به آن هدف، بسیار ناچیز است. مسلم به او فرمود:
انی والله ما ابکی لنفسی و لا لها من القتل ارثی، و ان کنت لم احب لها طرفة عین تلفا، و لکن ابکی لاهی المقبلین الی، ابکی للحسین و آل الححسین علیهالسلام.
به خدا سوگند، من برای خودم گریه نمی کنم و ز کشته شدن خویش باکی ندارم، اگر چه تلف شدن خود را به اندازه ی یک چشم به هم زدن نیز دوست ندارم، ولی برای خویشان و نزدیکان خود که به سوی من می آند، گریه می کنم.
برای حسین و خاندان حسین - علیهمالسلام - گریه می نمایم (که به سوی من می آیند و نمی دانم چه به سرشان خواهد آمد).
مسلم به محمد بن اشعث گفت: بر امان شما اعتمادی نیست و من کشته خواهم شد. پس کسی را از طرف من به سوی اما حسین - علیهالسلام- بفرست تا به حضرت بگوید که به سوی کوفه و کوفیان نیاید، زیرا آنان فریبکارند و وعدهی دروغ دادهاند.
ورود مسلم به دار الاماره و عطش
آن گاه مسلم را به در قصر ابن زیاد آورد و خود داخل قصر شد و جریان را برای ابن زیاد گفت: ابن زیاد رو به محمد بن اشعث کرد و گفت: من تو را برای امان دادن نفرستاده بودم تا تو مسلم را امان دهی! محمد بن اشعث ساکت ماند و چیزی نگفت.
مسلم به خاطر ضعف و تشنگی بسیار تکیه به دیوار داد و نشست و درخواست آب کرد. برای او جام آبی آوردند. چون خواست آب بیاشامد، جام آب از خون دهانش پر شد و آن آب را ریخت. آب دیگری را درخواست نمود. باز جام آب پر از خون شد. برای بار سوم که مسلم خواست آب بیاشامد، دندانهای پیشین او در جام آب ریخت آن گاه مسلم گفت:
الحمد لله، لو کان من الرزق المقسوم لشربته.
ستایش برای خداست. اگر روزی من در این آب مقدر شده بود، از این آب می آشامیدم (ولی گویا مقدر نشده است که من از این آب دنیا بیاشامم).
ذکر و تحیل مسلم هنگام بالا رفتن از دار الامارة
آن گاه مسلم را به داخل قصر ابن زیاد بردند و پس از وصیتهای مسلم و به دستور ابن زیاد، او را به بام قصر بردند تا سر از بدنش جدا کنند. در بین راه زبان مسلم به حمد و ثنا و تکبیر و تهلیل و تسبیح و استغفار و صلوات بر پیامبر خدا - صلی الله علیه و آله - مشغول بود.
روضه ی بدن مطهر مسلم بن عقیل ع
بکر بن حمران در بام قصر، سر مبارک مسلم را از بدن جدا کرد و آن سر نازنین از بالای بام روی زمین افتاد. سپس بدن شریف مسلم را به دنبال سر مطهرش از بام به پایین انداخت.
کشیدن بدن مسلم در کوچه های کوفه
طبق روایت برخی مقاتل معتبر، ابن زیاد دستور داد بدن مسلم را در کوچه و بازار گرداندند و سپس در محلهی گوسفند فروشان به دار زندند.