داستان های تربیتی:
برداشت با خودتون??????
سه بی گناه
یه شب سه نفر برای خوش گذرونی میرن بیرون …. و حسابی ... می خورن و مست می شن …
فرداش وقتی بیدار می شن توی زندان بودن در حالی که هیچی یادشون نمیومده
اینو می فهمن که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدن ….
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی می شینه میگه: من توی دانشگاه، رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم …. میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ….
کلید برق رو می زنن … ولی هیچ اتفاقی نمیفته ….
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش می کنن …
نفر دوم می شینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ….
به عدالت ایمان دارم و می دونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته …
کلید برق رو می زنن و هیچ اتفاقی نمیفته …
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش می کنن ….
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه، رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی ….
..
....
......
.......
..........