سیر و سلوک و عرفان:
#داستانهای_عرفانی_زهد_واقعی
مردی صوفی مسلک با خواندن فصل زهد کتاب «معراج السعاده » علامه نراقی به زیارت وی شتافت. چند روزی مهمان او بود. او با دیدن وضعیت زندگی علامه نراقی، رفت و آمدها و مراجعات مختلف، زبان به اعتراض گشود و گفت: من فکر می کردم دارای زهد بی نظیری باشی لکن شما را این چنین نیافتم. علامه نراقی چیزی نگفت. سخن از زیارت امام حسین (علیه السلام) و کربلا پیش آمد. علامه نراقی گفت: دلم شوق دیدار و زیارت آن حضرت داد و هر دو تصمیم گرفتند به زیارت حرم امام حسین (علیه السلام) بروند.
در نزدیکی های قم آن مرد صوفی گفت: من کشکول خود را در کاشان جا گذاشته ام، علامه گفت: بدون آن هم می توان سفر کرد. آن مرد گفت: من به قدری به آن کشکول علاقه مندم که لحظه ای نمی توانم بدون آن زندگی کنم، بازمی گردم و تا کشکول خود را به دست نیاوردم به کربلا نخواهم رفت. علامه نراقی گفت: خوب بیندیش که زاهد کیست؟ من از آن همه ملک، باغ و ... چشم پوشیدم و دل کندم ولی تو از یک کشکول نمی توانی دل بکنی، زهد پشت پا زدن به زندگی نیست بلکه وابسته و
اسیر آن نبودن است. زهد یک مساله قلبی است و ارتباط چندانی به ظاهر زندگی ندارد.
#زهد
@sserfan